با یاد خدا...

عادت کرده ام، که آرزو کنم و دستم به آرزوهایم نرسد

و حسرت داشتنشان را بخورم

طعم تلخی دارد...

کاش خدا اجازه می داد همان جا کنار خودش بمانم

کاش خدا مرا به زمین نمی فرستاد

گاهی فکر میکنم سقف آرزو هایم خیلی بلند است،

و برای چیدن آرزو هایم حتی بلند ترین نردبام دنیا هم کوتاه است

اما نه ...

دیگران که همان آرزوی مرا دارند

پس چرا برای آنان رسیدن آسان است؛

برای من نرسیدن آسان است؟!

شکایت نمی کنم...

عادت کرده ام...

خدایا:

امروز هوای چشمانم بسیار ابری بود با وزش بادی شروع به باریدن گرفت

اما چون حرفهایم را بر سر سجاده بندگی ام شنیدی

سبک شدم

خدایا:

مراقبم باش

بیشتر از دیروزو بیشتر از امروز